حدود یک سال پیش بود که در جلسات دوستانه مقاله خوانی با چند نفر از دوستان دانشکده کارآفرینی به پیشنهاد جواد ثابت عزیز، شروع به بررسی کنفرانس «Entrepreneurship Research Exemplars Conference 2009» کردیم؛ و در اولین سخنرانی مهم این کنفرانس که پروفسور ونکت[1] ایراد کردند از زبون ایشون شنیدم که :
«مانند هر دانشجوی دکتری، من به این عقیده رسیده بودم که یک تئوری و یا یک تئوریسین به این دلیل مهم و بزرگ به حساب میآید که تئوری او «درست[2]» است- ولی متوجه شدم که این برداشت درست نیست. غلط است. یک تئوری و یا تئوریسین بزرگ و مهم به حساب میآید نه به این دلیل که تئوریای درست است، بلکه به این دلیل که یک تئوریای «جالب[3]» است.
… علاوه بر مفهوم «جالب بودن» بعدها در شغلم با فلسفه عملگرایی آمریکایی آشنا شدم (مانند جیمز دوی و اخیرا ریچارد رورتی) و پس از آن مفهوم «به دردبخور بودن[4]» را به عنوان معیار دیگری برای قضاوت در مورد ارزش و ایدهی مقاله ها اضافه کردم. »(Mitchell & Dino, 2011, pp. 98–99)
تا قبل از شنیدن این جملات از زبان یکی از عظمای محققین حوزه کارآفرینی که مقالات مهم و تاثیر گذاری را در کارنامه کاری خود دارد و به عنوان سردبیر و داور برخی از مهمترین مجلات حوزه مدیریت و کارآفرینی فعالیت میکند و تصمیم میگیرد، متفاوت فکر میکردم. شاید مانند جوانیهای او فکر میکردم دنیای آکادمیک منزهتر از این حرفها باشد.
این تفکرات ماند تا بررسیهایی در مورد مقاله معروف «The promise…(Shane & Venkataraman, 2000)» انجام دادم و کامنتهای زیادی که در یکی دو سال اخیر و اخیرا در ژانویه 2013 روی این مقاله نوشته شده بودند و همچنین سخنرانیهای آقای اسکات شین[5] را در مورد کارهایشان را دیدم. در کنار این کمی مطالعه در فلسفه علوم اجتماعی و فلسفه قارهای ذهنم را در مورد روابط و هنجارها در فضای علم قلقلک داد.
سوال جدی داشتم که واقعا چرا این رویکردهای ذهن گرایانه با آنکه زیاد مطرح شده و به نظر عمیق و کارا هستند، جایگاه مناسبی در تحقیقات ندارند و بازار آنها سرد است.
این سوالات و اندیشه ها در پس زمینه ذهنم سیلان داشت تا دو اتفاق اخیرا افتاد که به جد این تفکرات را به الویتهای بالای ذهنم آورد و در هر دو اتفاق پروفسور گارتنر[6] تاثیر جدی داشت.
اول، یک شماره ویژه از مجله «کارآفرینی و توسعه منطقهای[7]» به عنوان «تمایز(رجحان) سنت اروپایی تحقیقات کارآفرینی[8]» (Down, 2013) که بر تفاوت نگاه دو گرایش و سنت از تحقیقات در فضای کارآفرینی متمرکز بود و به تمایل نگاه عمیق یک طیف از محققان که آن را مکتب یا سنت اروپایی نامیدهاند در مقایسه با روند قالب تحقیقات کارآفرینی که آن را آمریکایی نامیدهاند پرداخته است.
دوم، مصاحبهای با پروفسور گارتنر که در فصل سوم کتاب « Handbook of Research on New Venture Creation»(Hindle & Klyver, 2011) در تلاشی برای بررسی تاریخچه تحقیقات در زمینه «خلق فعالیت اقتصادی جدید[9]» آورده شده است. در این مصاحبه در پاسخ به سوالی پیرامون روش شناسی تحقیقات در این موضوع، او گفته است:
«… میگویم سنت آمریکایی قدرت زیادی پیدا کردهاست چراکه پژوهشگران زیادی هستند که همگی یک بازی را بازی میکنند، و اگر شما از قواعد بازی پیروی نکنید، شغل مناسبی پیدا نمیکنید. …
در نگاهی به گذشته کاریام، شما میتوان گفت رویکردهای روششناسی روایتی[10] در طول دهه 1980 ظهور کردند و من میبایست از میان بازی کردن با قواعد کمٌیِ مثبت گرایی منطقی[11] و رویکردهای روایتی در تحقیقاتم یکی را انتخاب میکردم.
ترس من درباره شغلم مرا وادار میکرد تا مسیری امنتر را انتخاب کنم و روششناسیهای کمی را بیشتر مورد استفاده قرار دهم. اما اکنون که جایگاهی یافتهام و امنیت شغلی بیشتری دارم، میتوانم روششناسیهای دیگری را نیز استفاده کنم. »
اینجا بود که هوشیارتر شدم و فکر پسزمینهای به سوالهایی اساسی در ذهنم بدل شد:
- آیا تحقیقات را نیاز جامعه هدایت میکند؟
- فضای علمی فضای کاری است یا فضای ذغدغههای جدی انسانی؟
- هدایت فضاهای علمی یعنی چه؟
- آیا آنچه که اکثریت دانشمندان و دانشگاهیان انجام میدهند«علم» است و از منظر روششناسی و شناختشناسی به درستی نزدیکتر و یا باز هم «اکثرهم لایعلمون»؟
- در این فضا برای داشتن شغلی مناسب در کنار اهمیت دادن به دغدغههای فکری چه استراتژیای را باید پیش گرفت؟ عمل کردن به آنچه اعتقاد نداری و رشد کردن و پس از موفقیت نسبی عیان کردن خود واقعیت؟
- آیا واقعا اندیشمندان بزگ دانشگاهی در عصر حاضر شناخته شدهاند؟
- و…
ولی آنچه که مهم و اساسی است و باید به آن توجه کرد آن است که نباید مسخ مقالات و مجلات صاحب نام شد. پروفسور ونکت دانشگاه و پژوهش را به صنعت تبلیغات تشبیه میکند و نا گفته عیان است که تبلیغات رسانههای قویتر پر مخاطبتر خواهد بود.
این که به سادگی به خاطر پر ارجاع بودن یک مقاله آن را درست فرض کنیم و بر مبنای آن سازمانهای ذهنی مان ار شکل دهیم خطرناک است. یک مثال بسیار جالب و جذاب در این زمینه مقاله مهم «The promise » است که ولوله و غوغایی در حوزه کارآفرینی به پا کرده است اما بررسیهای اخیر نشان میدهند که شاید موفقیت این مقاله به خاطر درست بودن آن نبوده و صرفات مقالهای جذاب و به موقع بودهاست[12].
منابع:
Down, S. (2013). The distinctiveness of the European tradition in entrepreneurship research. Entrepreneurship & Regional Development: An International Journal, 25, 1–4.
Hindle, K., & Klyver, K. (Eds.). (2011). Handbook of Research on New Venture Creation (p. 415). Edward Elgar.
Mitchell, R. K., & Dino, R. N. (Eds.). (2011). In Search of Research Excellence, Exemplars in Entrepreneurship (p. 361). Edward Elgar.
Shane, S. A., & Venkataraman, S. (2000). The promise of entrepreneurship as a field of research. Academy of Management Review, 25(1), 217–227.
[1] Sankaran (Venkat) Venkataraman
[2] True
[3] Interesting
[4] Usefulness
[5] Scott Shane
[6] William B. Gartner
[7] Entrepreneurship & Regional Development: An International Journal
[8] Special Issue: The distinctiveness of the European tradition in entrepreneurship research
[9] New Venture Creation
[10] narrative methodological approaches
[11] quantitative logical positivistic game
[12] برای مطالعه بیشتر پیرامون این مقاله، بررسی موارد زیر را پیشنهاد میکنم:
- Arend, R. J. (2013). Promises, Premises . . . An Alternative View on the Effects of the Shane and Venkataraman 2000 AMR Note. Journal of Management Inquiry, (January).
- DIALOGUE. (2013).Academy of Management Review, 38(1), 154–166.
- Zahra, S., & Dess, G. G. (2001). Entrepreneurship as a field of research : Encouraging dialogue and debate, 8–10.
سلام
جالب توجه و قابل تامل است. به نظرم اندیشمندان کارآفرینی در کشورهای در حال توسعه زیاد به دنبال گفتمان فرصت نرفته اند. بعید می دانم مثلا اندیشمندان هندی حوزه کارآفرینی زیاد به اندیشه های نظری ونکات توجهی داشته باشند. حتی اگر خود او هم بخواهد به هند مشاوره دهد بعید می دانم وارد این گفتمان شود.
گفتمان فرصت بیشتر یک گفتمان آمریکایی و بسیار نظری است و عمده تلاش در این حوزه از سر دغدغه تعریف قلمرو رشته کارآفرینی بوده است.
همچنین دیدگاه رینولدز مبنی بر دو دسته کارآفرینی نیازمبنا و فرصت مبنا حاکی از آن است که جنس کارآفرینی در کشورهای در حال توسعه با توسعه یافته متفاوت است.
امروز با یک کارآفرین مصاحبه داشتم. سعی کردم جریان مصاحبه بسیار آزاد و روان باشد. الان که به گفته هایش می اندیشم واقعا برایم سخت است که کنشش را با مفهوم فرصت توضیح دهم. گرچه معمولا پژوهشگر می تواند از دل هر داده ای، هر نتیجه ای بیرون کشد. اگر حواسش جمع باشد، نتیجه ای جذاب بیرون می کشد.
به نظرم دو موضوع در این نوشته مورد اشاره است که هر دو مهماند و قابل توجه ولی از هم متمایز
نخست، موضوعات جامعه شناسی علم که سهم بیشتری در نوشته تان دارد. اینکه در دنیای علم امروز، به ویژه در دنیای علوم اجتماعی چه جریان های قدرتی حکمفرماست و این جریانهای قدرت چگونه مانع پژوهشهای ناب و اصیل است و سوالهایی از این دست.
دیگر موضوعی هستی شناسانه و شناخت شناسانه، مبنی بر اینکه درست چیست و علم چگونه می تواند به آن دست یابد که با تکرار کلمه “درست” در متن به ذهن می رسد.
سپاس
http://en.wikipedia.org/wiki/The_Structure_of_Scientific_Revolutions
سلام
اخیرا به کتابی برخوردم که فکر می کنم با دغدغه ها و سوالاتی که مطرح کرده اید، همسو باشه: “گولم: آنچه باید درباره علم بدانید.”
اگرچه این کتاب ترجمه نشده، اما دکتر سعید زیباکلام در مقاله ای آن را مرور کرده:
http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/9509
از نویسندگان همین کتاب، کتایی دیگری به نام “گولم: آنچه باید درباره تکنولوژی بدانید” هم هست که ترجمه هم شده.
امیدوارم که مفید باشه.