ثروت اجتماعی-احساسی در کسب و کار های خانوادگی: دو نکته جالب در مورد مقاله برنده جایزه مشارکت علمی مجله ASQ
جایزه ی مشارکت علمی مجله « فصلنامه علم اداری (Administrative science quarterly)» به مقاله ای داده شده است که پنج سال پیش منتشر شده و بر اساس توضیحات جری دیویس، ادیتور مجله ASQ تاثیر شگرفی در حوزه ی مطالعات کسب و کارهای خانوادگی داشته است. (برای اطلاعات بیشتر اینجا کلیک کنید).
این مقاله با عنوان «Socioemotional wealth and business risks in family-controlled firms: Evidence from Spanish olive oil mills»، به بررسی ریسک پذیری کسب و کارهای خانوادگی می پردازد. تا پیش از این مقاله دانشمندان عقیده داشتند که کسب و کارهای خانوادگی به علت اینکه تمام ثروت و دارایی یک خانواده هستند، کمتر میل به ریسک دارند و محافظه کارانه عمل می کنند. اما این مقاله با بررسی حدود 1200 کسب و کار خانوادگی فعال در زمینه روغن زیتون در 54 سال گذشته، نشان داده است وقتی بحث «ثروت اجتماعی-احساسی» در میان باشد، کسب و کارهای خانوادگی ریسک های بزرگ را نیز ممکن است بپذیرند[1].
دو نکته برای من جالب بود که به نظرم رسید با مخاطبان سایتم به اشتراک بگذارم:
نکته اول: برساخته «ثروت اجتماعی-احساسی (Socioemotional Wealth)»
ثروت اجتماعی-احساسی، به صورت زیر تعریف می گردد:
«مجموع ارزش مرتبط با احساسات که برای یک بنگاه در دسترس می باشد. (he stock of affect-related value available to the firm)»
انواع ثروت اجتماعی-احساسی، شامل پنج مورد زیر است:
- تاثیرگذاری و کنترل کسب و کار توسط خانواده (Family Control and Influence)
- هویت گرفتن اعضای خانواده با اسم و رسم کسب و کار(Identification of Family Members With the Firm)
- ایجاد پیوندها و شبکه های اجتماعی برای خانواده(Binding Social Tie)
- دلبستگی احساسی اعضای خانواده(Emotional Attachment of Family Members)
بسیاری از اتفاقات و تعاملات در حوزه ی کسب و کارها را می توان بر اساس این برساخته توضیح داد و برخی مواردی که با ارزش های مادی قابل توصیف نیستند نیز بر اساس همین برساخته قابل بررسی هستند.
نکته دوم: نمونه ای بارز از یک مورد جذاب مطابق مقاله موری دیویس [3]
موری دیویس در مقاله معروف خود «That's Interesting!» مطرح می کند که مقاله ها برای جلب توجه و چاپ شدن باید جذاب باشند و لازم نیست حتما درست باشند. به صورت خلاصه می توان از این مقاله نتیجه گرفت که جذاب بودن وقتی رخ می دهد که مقاله نشان دهد که موضوعی را که تاکنون به نحوی خاص به نظر می رسیده است آنطور نیست و طور دیگری است.
مقاله برون و همکاران نیز دقیقا همینطور است. تا قبل از این مقاله در مورد ریسک پذیری کسب و کارهای خانوادگی تصور بر این بود که به علت اینکه کسب و کارهای خانوادگی اغلب همه دارایی یک خانواده هستند، ریسک پذیری بالایی ندارند، اما این مقاله نشان داد که اینطور نیست و این کسب و کارها برای حفظ ثروت اجتماعی-احساسی خود ریسک های بزرگ را نیز می پذیرند. البته این به این معنی نیست که الزاما این مقاله صرفا جذاب است و درست نیست، اما جذابیت آن قابل توجه است.
منابع:
3-Davis, M. S. (1971). That's interesting. Philosophy of the Social Sciences, 1(2), 309-344.
The Skills Most Entrepreneurs Lack
Entrepreneurs are a unique group of people, but they behave in patterns. In fact, as I recently wrote here on HBR, my firm’s research shows that most serial entrepreneurs display persuasion, leadership, personal accountability, goal orientation, and interpersonal skills. But in that same study, we also discovered a set of skills they do not possess.
مهم نیست درست باشی، باید جالب و به دردبخور باشی!
حدود یک سال پیش بود که در جلسات دوستانه مقاله خوانی با چند نفر از دوستان دانشکده کارآفرینی به پیشنهاد جواد ثابت عزیز، شروع به بررسی کنفرانس «Entrepreneurship Research Exemplars Conference 2009» کردیم؛ و در اولین سخنرانی مهم این کنفرانس که پروفسور ونکت[1] ایراد کردند از زبون ایشون شنیدم که :
«مانند هر دانشجوی دکتری، من به این عقیده رسیده بودم که یک تئوری و یا یک تئوریسین به این دلیل مهم و بزرگ به حساب میآید که تئوری او «درست[2]» است- ولی متوجه شدم که این برداشت درست نیست. غلط است. یک تئوری و یا تئوریسین بزرگ و مهم به حساب میآید نه به این دلیل که تئوریای درست است، بلکه به این دلیل که یک تئوریای «جالب[3]» است.
… علاوه بر مفهوم «جالب بودن» بعدها در شغلم با فلسفه عملگرایی آمریکایی آشنا شدم (مانند جیمز دوی و اخیرا ریچارد رورتی) و پس از آن مفهوم «به دردبخور بودن[4]» را به عنوان معیار دیگری برای قضاوت در مورد ارزش و ایدهی مقاله ها اضافه کردم. »(Mitchell & Dino, 2011, pp. 98–99)
تا قبل از شنیدن این جملات از زبان یکی از عظمای محققین حوزه کارآفرینی که مقالات مهم و تاثیر گذاری را در کارنامه کاری خود دارد و به عنوان سردبیر و داور برخی از مهمترین مجلات حوزه مدیریت و کارآفرینی فعالیت میکند و تصمیم میگیرد، متفاوت فکر میکردم. شاید مانند جوانیهای او فکر میکردم دنیای آکادمیک منزهتر از این حرفها باشد.
این تفکرات ماند تا بررسیهایی در مورد مقاله معروف «The promise…(Shane & Venkataraman, 2000)» انجام دادم و کامنتهای زیادی که در یکی دو سال اخیر و اخیرا در ژانویه 2013 روی این مقاله نوشته شده بودند و همچنین سخنرانیهای آقای اسکات شین[5] را در مورد کارهایشان را دیدم. در کنار این کمی مطالعه در فلسفه علوم اجتماعی و فلسفه قارهای ذهنم را در مورد روابط و هنجارها در فضای علم قلقلک داد.
سوال جدی داشتم که واقعا چرا این رویکردهای ذهن گرایانه با آنکه زیاد مطرح شده و به نظر عمیق و کارا هستند، جایگاه مناسبی در تحقیقات ندارند و بازار آنها سرد است.
این سوالات و اندیشه ها در پس زمینه ذهنم سیلان داشت تا دو اتفاق اخیرا افتاد که به جد این تفکرات را به الویتهای بالای ذهنم آورد و در هر دو اتفاق پروفسور گارتنر[6] تاثیر جدی داشت.
اول، یک شماره ویژه از مجله «کارآفرینی و توسعه منطقهای[7]» به عنوان «تمایز(رجحان) سنت اروپایی تحقیقات کارآفرینی[8]» (Down, 2013) که بر تفاوت نگاه دو گرایش و سنت از تحقیقات در فضای کارآفرینی متمرکز بود و به تمایل نگاه عمیق یک طیف از محققان که آن را مکتب یا سنت اروپایی نامیدهاند در مقایسه با روند قالب تحقیقات کارآفرینی که آن را آمریکایی نامیدهاند پرداخته است.
دوم، مصاحبهای با پروفسور گارتنر که در فصل سوم کتاب « Handbook of Research on New Venture Creation»(Hindle & Klyver, 2011) در تلاشی برای بررسی تاریخچه تحقیقات در زمینه «خلق فعالیت اقتصادی جدید[9]» آورده شده است. در این مصاحبه در پاسخ به سوالی پیرامون روش شناسی تحقیقات در این موضوع، او گفته است:
«… میگویم سنت آمریکایی قدرت زیادی پیدا کردهاست چراکه پژوهشگران زیادی هستند که همگی یک بازی را بازی میکنند، و اگر شما از قواعد بازی پیروی نکنید، شغل مناسبی پیدا نمیکنید. …
در نگاهی به گذشته کاریام، شما میتوان گفت رویکردهای روششناسی روایتی[10] در طول دهه 1980 ظهور کردند و من میبایست از میان بازی کردن با قواعد کمٌیِ مثبت گرایی منطقی[11] و رویکردهای روایتی در تحقیقاتم یکی را انتخاب میکردم.
ترس من درباره شغلم مرا وادار میکرد تا مسیری امنتر را انتخاب کنم و روششناسیهای کمی را بیشتر مورد استفاده قرار دهم. اما اکنون که جایگاهی یافتهام و امنیت شغلی بیشتری دارم، میتوانم روششناسیهای دیگری را نیز استفاده کنم. »
اینجا بود که هوشیارتر شدم و فکر پسزمینهای به سوالهایی اساسی در ذهنم بدل شد:
- آیا تحقیقات را نیاز جامعه هدایت میکند؟
- فضای علمی فضای کاری است یا فضای ذغدغههای جدی انسانی؟
- هدایت فضاهای علمی یعنی چه؟
- آیا آنچه که اکثریت دانشمندان و دانشگاهیان انجام میدهند«علم» است و از منظر روششناسی و شناختشناسی به درستی نزدیکتر و یا باز هم «اکثرهم لایعلمون»؟
- در این فضا برای داشتن شغلی مناسب در کنار اهمیت دادن به دغدغههای فکری چه استراتژیای را باید پیش گرفت؟ عمل کردن به آنچه اعتقاد نداری و رشد کردن و پس از موفقیت نسبی عیان کردن خود واقعیت؟
- آیا واقعا اندیشمندان بزگ دانشگاهی در عصر حاضر شناخته شدهاند؟
- و…
ولی آنچه که مهم و اساسی است و باید به آن توجه کرد آن است که نباید مسخ مقالات و مجلات صاحب نام شد. پروفسور ونکت دانشگاه و پژوهش را به صنعت تبلیغات تشبیه میکند و نا گفته عیان است که تبلیغات رسانههای قویتر پر مخاطبتر خواهد بود.
این که به سادگی به خاطر پر ارجاع بودن یک مقاله آن را درست فرض کنیم و بر مبنای آن سازمانهای ذهنی مان ار شکل دهیم خطرناک است. یک مثال بسیار جالب و جذاب در این زمینه مقاله مهم «The promise » است که ولوله و غوغایی در حوزه کارآفرینی به پا کرده است اما بررسیهای اخیر نشان میدهند که شاید موفقیت این مقاله به خاطر درست بودن آن نبوده و صرفات مقالهای جذاب و به موقع بودهاست[12].
منابع:
Down, S. (2013). The distinctiveness of the European tradition in entrepreneurship research. Entrepreneurship & Regional Development: An International Journal, 25, 1–4.
Hindle, K., & Klyver, K. (Eds.). (2011). Handbook of Research on New Venture Creation (p. 415). Edward Elgar.
Mitchell, R. K., & Dino, R. N. (Eds.). (2011). In Search of Research Excellence, Exemplars in Entrepreneurship (p. 361). Edward Elgar.
Shane, S. A., & Venkataraman, S. (2000). The promise of entrepreneurship as a field of research. Academy of Management Review, 25(1), 217–227.
[1] Sankaran (Venkat) Venkataraman
[2] True
[3] Interesting
[4] Usefulness
[5] Scott Shane
[6] William B. Gartner
[7] Entrepreneurship & Regional Development: An International Journal
[8] Special Issue: The distinctiveness of the European tradition in entrepreneurship research
[9] New Venture Creation
[10] narrative methodological approaches
[11] quantitative logical positivistic game
[12] برای مطالعه بیشتر پیرامون این مقاله، بررسی موارد زیر را پیشنهاد میکنم:
- Arend, R. J. (2013). Promises, Premises . . . An Alternative View on the Effects of the Shane and Venkataraman 2000 AMR Note. Journal of Management Inquiry, (January).
- DIALOGUE. (2013).Academy of Management Review, 38(1), 154–166.
- Zahra, S., & Dess, G. G. (2001). Entrepreneurship as a field of research : Encouraging dialogue and debate, 8–10.
نقش شبکه های اجتماعی و پیوندهای خانوادگی در تشخیص فرصت های کارآفرینانه
یکی از تحقیقهایی که خانم آلوارز در حوزه کارآفرینی انجام دادهاند به نقش ارتباطهای محبت آمیز و خانوادگی در کارآفرینی پرداخته است. بر مبنای تئوری شبکههای اجتماعی مدلی نظری از تشخیص فرصتهای کارآفرینانه بازار و جذب منابع در بنگاههای خانوادگی ارایه دهند. پیوندهای خانوادگی به عنوان نوعی از پیوندهای قوی در شبکههای اجتماعی مطرح میباشند و بر همین مبنا اهمیت پیوندهای خانوادگی را در تشخیص فرصتها و در جذب منابع مورد تاکید قرار میدهند (Barney, Clark, & Alvarez, 2003).
تئوری شبکههای اجتماعی متمرکز بر روابط میان کنشگران (افراد و یا گروهها) که در درون یک شبکه به هم پیوسته با دیگر کنشگران هستند، میباشد. بر اساس این تئوری، روابط میان کنشگران از دو نوع قوی و ضعیف میباشند. پیوندهای قوی میان دوستان نزدیک و پیوندهای ضعیف روابط میان افراد با دیگر اعضای گروه(مانند دوستانِ دوستان) میباشد. پیوندهای خانوادگی از نوع پیوندهای قوی میباشند (Barney, et al., 2003).
تحقیقات نشان داده است افراد با برقراری پیوندهای قوی منابع خود را به اشتراک میگذارند. به علت همسان بودن افراد در رابطههای قوی اغلب اطلاعاتی مشترک و تکراری در گروه وجود دارند و پیوندهای ضعیف میتوانند سبب ایجاد اطلاعات متفاوت و جدید در گروهها گردند. به همین علت میتوان تکراری و در یک حیطه بودن اطلاعات موجود در پیوندهای خانوادگی را نیز پیش بینی کرد (Barney, et al., 2003).
یافتههای خانم آلوارز بر مبنای مدل ابتدایی انتقال اطلاعات در شبکه های اجتماعی (ارایه شده توسط بورمن[1] در سال )1975 سعی بر آن داشته است تا مدلی برای تشخیص فرصتها بر پایه انتقال اطلاعات در شبکههای اجتماعی ارایه کند(Barney, et al., 2003).
این مدل با یک فرد کنشگر اقتصادی که از طریق شبکههای اجتماعی خود در صدد کسب اطلاعات پیرامون یک فرصت دارای منافع در بازار میباشد، آغاز میگردد. این فرد وابسته به یک شبکه اجتماعی فرض شده است. مدل ارایه شده نشان میدهد که تغییرات در این شبکه چگونه بر احتمال دسترسی فرد به اطلاعاتی خاص (در اینجا اطلاعات پیرامون فرصت) تاثیر میگذارد. شبکه اجتماعی مفروض برای این مدل شامل پیوندهای خانوادگی، پیوندهای قوی و پیوندهای ضعیف میباشد. همه این پیوندها دوطرفه فرض شدهاند یعنی اگر فرد الف با فرد ب پیوند قوی دارد فرد ب نیز با فرد الف پیوند قوی دارد. این فرض اغلب غیر واقعی است ولی برای ساده سازی مدل مورد نظر قرار گرفته شده است (Barney, et al., 2003).
پیوندهای خانوادگی قویتر از پیوندهای قوی، و پیوندهای قوی قویتر از پیوندهای ضعیف هستند، به این معنا که اگر فردی اطلاعاتی پیرامون فرصتی در بازار داشته باشد ترجیح میدهد در وهله اول این اطلاعات را در پیوندهای خانوادگی به اشتراک بگذارد و پس از آن در پیوندهای قوی و در آخر در پیوندهای ضعیف. این مدل به صورت معادلهای ریاضی زمان لازم برای حفظ کردن انواع پیوندها برای افراد را بیان میکند (Barney, et al., 2003).
با بررسی رفتار مدل ریاضی ارایه شده این نتیجه حاصل شده است که در بنگاههای خانوادگی این پیوندهای ضعیف نیستند که برای تشخیص فرصت به کار میآیند بلکه پیوندهای خانوادگی گرچه از دسته پیوندهای قوی هستند در تشخیص فرصت به افراد کمک میکنند. این تحقیق نشان داده است که بنگاههای خانوادگی کارآفرینانه برای بهرهبرداری از فرصتها بهتر است منابع تخصصی مورد نیاز خود را از منابعی فراتر از خانواده نزدیک خود جذب نمایند (Barney, et al., 2003).
Barney, J. B., Clark, D. N., & Alvarez, S. A. (2003). When do family ties matter? Entrepreneurial market opportunity recognition and resource acquisition in family firms Frontiers of Entrepreneurship Research.
[1] Boorman
نظریه سرریز دانش کارآفرینی
نظریه سرریز دانش کارآفرینی[1] برای اولین بار توسط آدقش[2] و آکس[3] در سال 2006 مطرح گردید. آنها معتقد هستند که نظریههای معمول در کارآفرینی اغلب بر شناسایی فرصتها و تصمیمگیری برای بهرهبرداری از آنها تمرکز دارند. آنها همچنین اضافه می کنند که در دیدگاه غالب این نظریات فرصتها برونزا و بیرونی هستند در حالی که تئوریهای رشد اقتصادی فرصتها را درونزا میدانند و نظریه سرریز دانش کارآفرینی این شکاف بین این دو را پر میکند.
این نظریه مطرح میکند که دانش به نتایج درونزایی در سرریز دانش منجر میگردد که به کارآفرینان این امکان را میدهد تا فرصتها را شناسایی کرده و از آنها بهرهبرداری کنند. آقدش و آکس بر این عقیده هستند که این تئوری پلی بین ادبیات غیر عینی و ذهنی[4] کارآفرینی و ادبیات عینی و بیرونی[5] اقتصاد در مورد فرصتها از طریق تغییر واحد تحلیل از سازمانها که به صورت درونزا دانش جدید تولید میکنند به عوامل اقتصادی[6] که صاحب سرریز دانش هستند، میباشد.
بر اساس این تئوری افراد به دلیل عدم توانایی در تجاری سازی ایدههای خود در بستر[7] بنگاهها و سازمانهای موجود، بنگاهها و کسب و کارهای جدید را راه اندازی میکنند. با این دیدگاه سریز دانش کانالی برای انتقال دانش از بنگاههای موجود به بنگاههای نو می باشد (Audretsch & Keilbach).
.پیشبینی های اساسی این تئوری را میتوان به صورت زیر عنوان کرد:
- افزایش سطح منابع دانش اثرات مثبتی بر سطح کارآفرینی دارد
- وجود کاربران و به کارگیرندگان قویتر برای دانش سبب کاهش اثر مثبت دانش جدید بر کارآفرینی میگردد
- فیلترهای دانش مانع فعالیتهای کارآفرینانه بر مبنای دانش جدید میگردد. فبلترهای دانش شامل قوانین محکم و دست و پاگیر، سدهای اداری، مداخله دولتها در بازار و مانند آنها میشود.
1- Bibliography
Audretsch, D. B., & Keilbach, M. (n.d.). The Knowledge Spillover Theory of Entrepreneurship and Economic Growth.
تصمیم گیری کارآفرینانه
در تئوری اقتصاد، بازدهینسبی در سیستم بازار بدان معنی است که افراد میتوانند از سیستم قیمت های بازار[1] جهت اغلب تصمیم گیری های بهینه سازی[2] خود استفاده کنند، یعنی از میان راهحلها و چارچوبهای موجود بهینه ترین حالت را انتخاب کنند. این نوع تصمیم گیری ها از طریق قوانین ریاضی انجام می شود. اما در اغلب به دلیل وجود فضای عدم اطمینان، تصمیم گیری های کارآفرینانه الگوها و چارچوب های موجود قادر به کمک کردن در حل مشکلات نیستند. اصولا پدیده کشف کارآفرینانه[3] به دلیل ضعف سیستم قیمت ها در تخصیص بهینه منابع شکل می گیرد (Shane, 2004).
این سبک تصمیم گیری که تصمیم گیری قضاوتی[4] (Casson, 1995) و همچنین تفکر اثرسازانه[5] (S. D. Sarasvathy, 2008) نیز از همین جمله هستند را تصمیم گیری کارآفرینانه می گویند. تصمیم گیری های کارآفرینانه تصمیماتی غیر از بهینه سازی و از طریق شکل دهی چارچوب ها والگوهای تازه هستند (Shane, 2004). برای ایجاد یک الگو وچارچوب جدید یعنی شکل جدیدی از تفکر در روابط بین فعالیت های و نتایج آنها، باور یک فرد درمورد اینکه می تواند از طریق ترکیب مجدد منابع و فروش محصولات به قیمتی بالاتر هزینه ها، به روش تازه ای برای کسب سود برسد، بسیار مهم و اساسی است. چنین الگو هایی می توانند از طریق تغییراتی که اطلاعاتی در مورد فرصت ها ایجاد می کنند، به وجود آیند (Shane, 2004).
Casson, M. (1995). Entrepreneurship And Business Culture. Aldershot, Edward Elgar.
Sarasvathy, S. D. (2008). Effectuation: elements of entrepreneurial expertise, Edward Elgar.
Shane, S. (2004). A general theory of entrepreneurship: The individual-opportunity nexus, Edward Elgar Pub.
فرصت های کارآفرینانه (مروری سطحی)
فرصتهای کارآفرینانه موقعیت هایی هستند که یک فرد چارچوب و الگویی تازه برای استفاده از منابع ایجاد میکند (Shane, 2004). (منابعی که کارآفرینان معتقدند که سودآور میباشند.) در واقع مهمترین تفاوت فرصتهای کارآفرینانه با دیگر موقعیتهایی که افراد در آنها بدنبال کسب سود هستند، در این است که فرصتهای کارآفرینانه نیازمند ارائه الگو و چارچوب تازه هستند. الگوهایی که باید نسبت به چارچوبهای قبلی بهینه شده باشد. به اعتقاد شومپیتر فرصت ها به اشکال مختلفی خود را نشان میدهند: کالا وخدمات نوین، روش های جدید سازماندهی، موادخام جدید، بازارهای جدید و یا فرایندهای تولید نوین (Schumpeter, 1934).
دو دیدگاه متفاوت به این موقعیتها و اینکه از کجا منشا میگیرند و این موضوع که چرا این امکان برای یک فرد بوجود میآید تا چارچوب تازهای را برای ترکیب[1] مجدد منابع ارائه دهد، وجود دارد: دیدگاه شومپیتری و دیدگاه کریزنری. کریزنر معتقد است که روشهای مختلف دستیابی به اطلاعات باعث بروز و وجود فرصت ها می گردند. فرصتهای کریزنری فقط محدود به پدیده کشف هستند. شومپیتر در توضیح وجود فرصتهای کارآفرینانه بر اهمیت نقش اطلاعات جدید تاکید میکند. در این دیدگاه فرصتهای کارافرینانه، نوآورانهتر نشانداده میشوند. این بدین معنی است که اغلب فرصت های کارآفرینانه خلق می شوند تا کشف شوند. هر دو نوع فرصت می توانند در آن واحد در یک اقتصاد قابل دستیابی باشند (Shane & Venkataraman, 2000). تغییرات در تکنولوژی، نیروهای سیاسی، قانونگذاری، و فاکتورهای اجتماعی و اقتصادی، منجر به خلق اطلاعات تازهای میشود،که این اطلاعات توسط کارآفرینان شناسایی شده و به آنها کمک میکند که چگونه مجدداً از منابع استفادهکنند.
Schumpeter, J. A. (1934). The theory of economic development: An inquiry in to profits, capital credit, Interest and the business cycle. Cambridge: Harvard Business Press.
Shane, S. (2004). A general theory of entrepreneurship: The individual-opportunity nexus: Edward Elgar Pub.
Shane, S., & Venkataraman, S. (2000). The promise of entrepreneurship as a field of research. Academy of Management Review, 25(1), 217-226.
[1] Combination